دله حسن
دله حسن

 

صید در دام افتاد

و به چنگ آمد زود... 

دفتر مشق حسن گم شده بود 

این طرف،

آنطرف، نیمکتش را می گشت

تو کجایی بچه؟؟؟

بله آقا، اینجا

همچنان می لرزید...

” پاک تنبل شده ای بچه بد ”

" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"

” ما نوشتیم آقا ”

بازکن دستت را...

خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم

او تقلا می کرد

چون نگاهش کردم

ناله سختی کرد...

گوشه ی صورت او قرمز شد 

هق هقی کردو سپس ساکت شد...

همچنان می گریید...

مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله

ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد 

زیر یک میز،کنار دیوار

 

دفتری پیدا کرد ……

گفت : آقا ایناهاش، 

دفتر مشق حسن

چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود

غرق در شرم و خجالت گشتم

 

جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود

 

سرخی گونه او، به کبودی گروید ….. 

صبح فردا دیدم 

که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر 

سوی من می آیند... 

خجل و دل نگران،  

منتظر ماندم من 

 

تا که حرفی بزنند

 

شکوه ای یا گله ای،  

یا که دعوا شاید 

 

سخت در اندیشه ی آنان بودم

 

 

پدرش بعدِ سلام، 

 

گفت : لطفی بکنید،  

و حسن را بسپارید به ما ” 

 

گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟

 

 

 

گفت : این خنگ خدا

 

 

وقتی از مدرسه برمی گشته

 

 

به زمین افتاده 

 

بچه ی سر به هوا،  

یا که دعوا کرده 

قصه ای ساخته است 

 

زیر ابرو وکنارچشمش، 

 

 

متورم شده است

 

 

درد سختی دارد، 

 

می بریمش دکتر  

 

با اجازه آقا …….

 

چشمم افتاد به چشم کودک... 

غرق اندوه و تاثرگشتم 

منِ شرمنده معلم بودم 

لیک آن کودک خرد وکوچک 

این چنین درس بزرگی می داد 

 

بی کتاب ودفتر ….

 

 

من چه کوچک بودم

 

 

او چه اندازه بزرگ

 

 

به پدر نیز نگفت


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, ] [ 17:25 ] [ hengameh ] [ ]

دریافت کد پرواز حباب ها